شعر در مورد
آذین ,شعر درباره آذین,شعر برای آذین,شعر در باره آذین,شعر با آذین,شعر
درمورد آذین,شعر با کلمه آذین,شعر با کلمه ی آذین,شعری در مورد آذین,شعری
درباره آذین,شعر درباره ی آذین
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد آذین برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
همه بازارها آذین ببستند
پری رویان بر آذین ها نشستند
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه در خور بود رامین پیش آذین
پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بد یکی پیل تخاره
شکفته روی و خندان رفت آذین
زمین بوسه کنان در پیش رامین
بهر آذین عروس خاطرش
چرخ اطلس را به دیبائی فرست
دشتها را لباسها رنگین
باغها را ز حله ها آذین
خراسان سربه سر آذین ببستند
پری رویان بر آذینها نشستند
همسایه چهی پیرایه بر مهی
آذین گلشنی زیب صنوبری
عندلیبان چمن را تا کند زار و نزار چاوشان
چشم مستت بر گل آذین بسته اند
حیوان و نبات خوردن تست
معدن آذین گوش و گردن تست
تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین به هر کشورش
همه شهر گویی مگر بتکده ست
ز دیبای چین بر گل آذین زدست
شعر در مورد آذین
بدان شهر بودش سرای و نشست
همه شهر سرتاسر آذین ببست
شعر درباره آذین
چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه
شعر برای آذین
ببستند آذین بشهر وبه راه
همه برزن و کوی و بازارگاه
شعر در باره آذین
ببستند آذین به راه و به شهر
همی هرکس از کار برداشت بهر
شعر با آذین
آذین باغ دولت و هارون درگهت
از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است
شعر درمورد آذین
شاخ از جواهر اینک آذین عید بسته
چون کام روزه داران گشته صبا معطر
شعر با کلمه آذین
هر هفته هفت عید و رقیبان هفت بام
آذین هفت رنگ ببندند بر درش
شعر با کلمه ی آذین
از پی سور بهار یاسمن آذین ببست
بستان کان دید کرد قبه ای از ارغوان
شعری در مورد آذین
عید هر سالی دوبار آید که آفاق جهان
بستن آذین زیبا برنتابد بیش از این
شعری درباره آذین
آذین صبوحی را زد قبه حباب از می
هر قبه از آن دری شهوار نمود آنک
شعر درباره ی آذین
دو لاله ات، بسترده است باغ را آذین
دو سنبلت، بشکسته است مشک را بازار
شعر در مورد آذین
این عید متفق نشود خلق را نشاط
عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب
شعر درباره آذین
خزاین پر از بهر لشکر بود
نه از بهر آذین و زیور بود
شعر برای آذین
ملک فرمود آذین ها ببستند
ز هر سو با می و رامش نشستند
شعر در باره آذین
خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند
زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد
شعر با آذین
وز پی قدر خویش صدرش را
بست روح القدس به عرش آذین
شعر درمورد آذین
سراسر روم را بستند آذین
تو گفتی روم شد هنگامه چین
شعر با کلمه ی آذین
چو کشمیر یل و چون نامی آذین
چو ویروی دلیر و گرد رامین
شعر با کلمه آذین
پس آنگه خواند آذین را بر خویش
بدو گفت: ای به من شایسته چون خویش
شعری در مورد آذین
چو آذین سر به سر پیغام بشنید
همان گه بادپایی خنگ بگزید
شعری درباره آذین
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد
شعر درباره ی آذین
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه در خور بود رامین پیش آذین
شعر در مورد آذین
چو آذین را بدید از دور بشناخت
همانگه رخش گلگون را بدو تاخت
شعر درباره آذین
درین اندیشه بود آزاده رامین
که آمد پیش بخت افروز آذین
شعر برای آذین
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه در خور بود رامین پیش آذین
شعر در باره آذین
ابر فروردین گویی به جهان آذین بست
که همه باغ پرندست و همه راغ حریر
شعر با آذین
که دید ماه برو کرده غالیه حلقه
که دید سرو بر او بسته آفتاب آذین
شعر درمورد آذین
بست بر گلستان ز گل حجله
وز شکوفه درخت را آذین
شعر با کلمه آذین
از سبزه چون مینا کردست زمین مفرش
وز گلبن چون دیبا بسته ست هوا آذین
شعر با کلمه ی آذین
ای خوانده کتب و کرده روشن
دل بسته زعلم و حکمت و پند آذین
شعری در مورد آذین
در مزین رشته گوهر طرازان وجود
گوهر ذات تو آذین دکان آفتاب
شعری درباره آذین
ای بسته دیو نفس تو را بر عروس عقل
تو پای بست بستن آذین چه مانده ای
شعر درباره ی آذین
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش او برگشت آذین
شعر در مورد آذین
همی تا در رسید از راه رامین
ندیم و غمگسارش بود آذین
شعر درباره آذین
چو آذین را بدید از دور تازان
چو باغ از باد نیسان گشت نازان
شعر برای آذین
سمن بر ویس بی دل بود چونین
نشسته روز و شب بر راه آذین
شعر در باره آذین
چنان خرم شد از دیدار آذین
که گفتی یافت ملک مصر یا چین
شعر با آذین
چو روز آمد برآمد بخت رامین
بزد بر گیتی از شاهیش آذین
شعر درمورد آذین
چو کشمیرو چو آذین و چو ویرو
چو بهرام و رهام و سام و گیلو
شعر با کلمه آذین
وز آن پس داد گرگان را به آذین
که با او یار یکدل بود و دیرین
شعر با کلمه ی آذین
ستاره کجا دارد از سنبل آذین
صنوبر کجا دارداز لاله افسر
شعری در مورد آذین
پس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها
ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
شعری درباره آذین
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
شعر درباره ی آذین
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
شعر در مورد آذین
فکر من واقعا فکر کن که چه هولناک می شد
اگر از میان آواها بانگ خروس رابر می داشتند و همین طور ریگ ها و ماه و منظومه ها ما نیز باید دوست بداریم …
آری باید زیرا دوست داشتن خال با روح ماست
شعر درباره آذین
تو درخت روشنایی گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت انتظارت هله ‚ ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
شعر برای آذین
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب نفس ستاره ها را
دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم
گل و نگهت ستاره همه لحظه هام محراب
شعر در باره آذین
نیایش محبت تو بمان که جمله هستی
به صفای تو بماند
شب اگر سیاه و خاموش
چه غم که صبح ما را
نفس نسیم به چراغ لاله آذین به سحر که می سراید
شعر با آذین
ملکوت دشت ها را اگر این کبود خاموش
سراچه ی شیاطین تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست
و گرم نسیم این شب به درنگ نیلگون خواند
به نگاه آهوان بر لب چشمه سار سوگند که نشنوم
حدیثی چه سپیده های رویان که در آٍتین فرداست
شعر درمورد آذین
بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام ننهد به باغ ما گام
سرود جویباران چو نگاه روشنت هست چه غم
که برگ ها را به سحرگهان نشویند به روشنان باران
به ستاره برگ ناهید نوشتم این غزل را که برین رواق خاموش
به یادگار ماند ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه
که اگر جهان بر آب است ترنم تو بادا و شکوه جاودانه
شعر با کلمه آذین
خوابت آشفته مباد
خوش ترین هذیان ها خزه ی سبز لطیفی که در برکه ی آرامش تو می روید
شعر با کلمه ی آذین
خوابت آشفته مباد
آن سوی پنجره ی ساکت و پرخنده ی تو کاروانهایی از خون و جنون می گذرد
کاروان هایی از اتش و برق و باروت سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم یا شب و سایه و خواب می توان چشانی زمزمه کرد ؟
شعری در مورد آذین
هر چه در جدول تن دیدی و تنهایی همه را پر کن
تا دختر همسایه ی تو شعرهایت را دردفتر خویش با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام ابد خواب شان خرم باد لای لای خوشت ارزانی سالنهایی که بهاران را نیز از گل کاغذی آذین دارند
شعری درباره آذین
پیش رویم گرد راه کاروانی رفته
تا بس دور سوی آفاقی دگر
سرشار از شادابی و شادی
پشت سر گسترده دشت روزگاران تهی
شعر درباره ی آذین
دیگر جای پای کاروان رفته را یا پیش پایم را
کاروان رهروان باختر دیری ست کرده شبگیر و گذشته از کنار من
رفته تا شهر هزاران آرزوی دور شهر آذین بسته از رنگین کمانهای بهار
شعر در مورد آذین
نه جمماند و نه کورش نی سکندر
عجب افسانه یی الله اکبر
مرا این جمله آذین قنوت است
که تنها زنده حی لایموت است